کد مطلب:325952 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:238

بهائیت و آغاز همکاری با اسرائیل
در زمان حیات شوقی حكومت یهودی اسرائیل در فلسطین روی كار آمد و به پاداش مساعی بی شمار بهائیت در ایجاد یك فرقه مذهبی در قلب جامعة اسلامی، این مسلك در آنجا رسمیت یافت و املاك و اموال ایشان تحت حمایت واقع شد و از مالیات و عوارض معاف گردید و برای اولین بار نام «ارض اقدس» و «مشرق الاذكار» كه منظور كشور اسرائیل است از زبان شوقی شنیده شد.

بابیان و بهائیان توسل به زور را برای پذیرفتن آیین خود منع كرده بودند مگر در مورد مسلمانان كه مال و جان و ناموس آنان را مباح اعلام كرده و حتی آنان را شكنجه می دادند و سپس به شهادت می رساندند. با توجه به اختلاف شدید و دیرین مسلمانان و یهودیان، شوقی تصمیم گرفت تا سرزمین اسرائیل را مركز اصلی بهائیان قرار داده و دولت یهود را به عنوان پناهگاه و تكیه گاه این فرقه در آورد. از آن جا كه یهودیان نیز بر آثار اختلافی كه با مسلمانان داشتند هر نیروی ضد
اسلامی را مورد حمایت قرار می دادند و نیز سرزمین اسرائیلیان (فلسطین اشغالی) در محاصرة كشورهای مسلمان قرار داشت، اسرائیل یكی از اولین و مؤثرترین حكومتهایی بود كه بهائیت را به رسمیت شناخت و آن را جزو مذاهب رسمی كشور خود قرار داد. ضمنا جذب سرمایه های بزرگ بهائیان و طبعا سرمایه گذاری آنان در اسرائیل كه باعث شكوفایی اقتصادی این حكومت می شد، از عواملی بود كه باعث شد اسرائیل به شدت روی خوش به بهائیان نشان دهد. با توجه تدفین رهبران بهائی در این كشور كه هر ساله گروه های بهائی را با سرمایه های كلان به آنجا می كشاند، به انگیزه ی تفاهم فوق العاده ی اسرائیلیان و بهائیان بیشتر و بهتر واقف شویم. از این كه شوقی یكی از وظایف شورای بین المللی بهائیان را رابطه با دولت اسرائیل بیان می كند، می توان به توجه شدید او بدین حكومت پی برد. همچنین وی در نقشه ی ده ساله اش در هدف بیست و چهارم، حمایت از دولت اسرائیل را بر همه ی دولتهای جهانی ترجیح می دهد و تأسیس شعب محافل روحانی و ملی بهائیان را فقط در ارض اقدس و بر حسب قوانین حكومت جدید التأسیس اسرائیل ممكن می داند.

بهائیت مخصوصا پس از مرگ شوقی افندی چهره ی اصلی مورد نظر بانیان خود را نمایان ساخت و در جهت اهداف به وجود آورندگان اصلی خود كارآیی خویش را در معرض دید عموم گذاشت. اگر نگاهی تطبیقی به عملكرد این فرقه و دیگر ادیان در سراسر جهان بیندازیم به وضوح روشن می شود كه این فرقه تا چه اندازه ابزار دست سیاستمداران جهان گشته و در راستای اهداف صهیونیزم بین الملل در كشورهای اسلامی در جهت تضعیف دین مبین اسلام به كار رفته است.

در این جریان كمك كشورهای خارجی به ویژه انگلستان و اسرائیل در كسب اقتدار برای بهائیان بسیار مؤثر بود. رژیم پهلوی آنان را مورد اعتماد تشخیص داد و دوره ی پهلوی دوم به عنوان یكی از عمده ترین كارگزاران دولت خویش به كار گرفت. آنان هم با استفاده از این جایگاه سیاسی، ایران را سرزمین امنی برای رشد خویش یافتند و با افزودن بر قدرت سیاسی و اقتصادی خویش تلاش نمودند تا ایران را، همان طور كه در رؤیاهای سیدعلی محمد باب بود، به مهمترین پایگاه خویش مبدل سازند. قدرتهای استعماری نیز از این معامله بسیار راضی به نظر می رسیدند. آنان از این رهگذر ضمن اطمینان از قدرت عامل دست نشانده ی خویش، تنها كشور شیعی مذهب جهان را در دستان كسانی می دیدند كه ضامن منافع آنان بودند و حاضر بودند همه ی منافع این ملت را فدای منافع خود و مصالح آنان نمایند. ارتباط آنان با اسرائیل كه در حقیقت پادگان كشورهای غربی در قلب ملتهای مسلمان است موجب شده بود كه با توجه به مشاغل حساس آنان، غرب بتواند از اطلاعات دست اول و مهمی درباره ی ایران بهره مند گردد.

به گفته ی فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات شاه، شخص شاه در جریان رشد و نفوذ بهائیان قرار داشت. او می گوید: «یكی دیگر از فرقه هایی كه توسط اداره ی كل سوم ساواك با دقت دنبال می شد بهائیت بود. شعبه ی مربوطه بولتنهای نوبه ای (سه ماهه) تنظیم می كرد كه یك نسخه از آن از طریق من (دفتر ویژه ی اطلاعات) به اطلاع محمدرضا می رسید. این بولتن مفصل تر از بولتن فراماسونری بود، اما محمدرضا از تشكیلات بهائیت و به خصوص افراد بهائی در مقام مهم و حساس مملكتی اطلاع كامل داشت و نسبت به آنها حسن ظن نشان می داد.» به این ترتیب این فرقه زیر چتر حمایتی پهلوی دوم نفوذ بسیار گسترده ای در ایران به دست آورد.

روحانیت و مردم در هر فرصتی كه می یافتند علیه بهائیان از خود عكس العمل نشان می دادند. وجود بهائیان در دستگاه دولتی و نفوذ روز افزون آنان موجب بدبینی مردم به دستگاه دولت و یكی از دلایل مقابله با آن در مقاطعی نظیر 15 خرداد 1342 و انقلاب اسلامی 1357 گردید. آن سكوت حاصل از ارعاب و یا اگر بسیار خوشبینانه قضاوت كنیم، اعتمادی كه مردم پس از روی كار آمدن پهلوی اول به «اقتدار جبری» او برقراری امنیت و آرامش نمودند، در دوره ی محمدرضا شاه با زور و تبلیغات انحصاری و گسترده نسبت به او ادامه یافت. اما وجود بهائیان و دیگر وابستگان به خارج در مناصب دولتی، افزایش وابستگی كشور به بیگانگان، وجود بی عدالتی و ظلم در توزیع مناصب و ثروت در جامعه و از همه مهمتر جریحه دار شدن روحیه و اقتدار ملت در مقابل نامسلمانان و بیگانگان، زمینه را مساعد نمود تا انقلاب اسلامی شكل گیرد.

مردمی كه در آغاز سلسله ی پهلوی از زیر چتر اقتدار روحانیت به دلایل ذكر شده خارج شدند و خود را به اقتدار جبری دولت سپردند، انتظار حمایت و حفاظت از منافع، شخصیت و ارزشهایشان را داشتند، اما در پایان حدود پنجاه سال حكومت آنان چیزی جز تحقیر، شكسته شدن ارزشها و تقسیم ناعادلانه ی ثروت در بینشان نیافتند. به همین علت بود كه با وجود كم شدن سازمانهای مذهبی، با بازگشت روحیه ی عدالتخواهی و استقلال طلبی و مشاهده ی یك غیرت متبلور ملی در چهره ای متقی و مذهبی به او پیوستند و انقلاب اسلامی را رقم زدند. در این حركت، مجددا اقتدار روحانیت احیا شد و رهبری مردم را به عهده گرفت. در این نهضت با شكست شاه اقتدار دولت شكسته شد و یكسره اقتدار ملت باقی ماند. دولتی كه بعد از انقلاب تشكیل شد، دولتی ملی بود و مردم آن را از خود و برای خود یافتند.